
اشک بعد از مدت زیادی که در چشم جمع شده بود
عاشق شد !
دلبسته شد !
وابسته شد !
فکر می کرد ، دلش می خواست چشم هم این احساس به اون داشته باشه !
ازش پرسید : دوسم داری ؟
گفت : نه
پرسید : دلتنگم میشی ؟
گفت : نه
غم تمام وجودشو گرفت ، دلش شکست ، دیگه تاب واستادن نداشت !
بهش گفت : می خوام برم !
گفت : برو
اشک از چشم افتاد ، بعد از مدت کوتاهی از صحنه ی روزگار محو شد انگار که هیچوقت اشکی عاشق چشم نبود !
چشم هم با اشک های دیگه سرگرم شد بدون اینکه لحظه ای به اشک افتاده فکر کند !
چی بگم : عشق خیلی سخته خیلی سخت !
چ ب : هیچ کابوسی بدتر از این نیست = وقتی با هر نفست بودنشو می طلبی فکر کنی که اون فارغ از تو و یاد تو زندگی میکنه !
چ ب : لحظه ای دردناک تر از این نیست = وقتی میگه خداحافظ برای همیشه تو با تمام وجودت این حرفشو باور کنی !
:: موضوعات مرتبط:
دست نوشته ها ,
اشک و چشم ,
,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10